من پریشان گشته ام , درمان نمی خواهم زتو ؟
در به در در کوچه ها , سامان نمی خواهم ز تو ؟
کار مجنون این چنین است , نیست مثلِ دیگران
تشنه و گم گشته ی مهرت شدم , باران نمی خواهم زتو ؟
گر پریشان تر ز من دیدی ! بِبُر از عشقِ من
سخت گیری کن همی با مدعی , آسان نمی خواهم زتو
مهربانی میکنی, خالق تَجلّی می شود دلدارِ من
مثل فیضِ خالقم دائم بتاب پایان نمی خواهم زتو
گفته اند خورشید پشت ابر هم , سود آور است
شمس من تبریز باش , تهران نمی خواهم زتو
" یوسف "
معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید
برچسب : غزل شمس من وخدای من, نویسنده : imarefateyare بازدید : 179 تاريخ : پنجشنبه 22 مهر 1395 ساعت: 3:52